صنما گر بدی و گر نیكی
تو، شبی، بی چراغ تاریكی
آتشی در تو میزند خورشید
كندهات باز شعلهای نكشید ؟
چون درخت آمدی، زغال مرو
میوهای، پخته باش، كال مرو
میوه چون پخته گشت و آتشگون
میزند شهد پختگی بیرون
سیب و به نیست میوه ی این دار
میوه اش آتش است آخر كار
خشک و تر هر چه در جهان باشد
مایهٔ سوختن در آن باشد
سوختن در خوای نور شدن
سبك از حبس خویش دور شدن
كوه هم آتش گداخته بود
بر فراز و فرود تاخته بود
آتشی بود آسمان آهنگ
دم سرد كه كرد او را سنگ ؟
ثقل و سردی سرشت خارا نیست
نور در جسم خویش زندانی ست .
همیشه میگفتم یه روز همه چی درست میشه ...
ما توضیحی به کسی بدهکار نیستیم.
شده حس کنی یه نفرو انقدر دوس داری